می لرزد شانه های من
در موطن خویش
آرام و بی صدا ،
در سایه ای پـریش . . .
صدایی نمی آید به بام و در
از قطره های بــاران
به خـاک ِ کـوچه مـگر ؟ ! !
آفـتاب ،
دمـیده است ؟
بی آنکه بخواند پـــرنـده ای ،
رمـیده است . . .
در ســایـه سـار ِ کـدامین درخـت ،
بیــاسـایم دمــی
بـی هـــیـچ تــــشویـش . . . ؟
ج - ب
تــــــوهـــم
2 بامداد
12/01/1391